، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

سبحان بهرامی جلفائی

سلام مامان سبحان هستم دوست دارم خاطراتشو ثبت کنم

21 اردیبهشت و راهی شدنمون به سمت کربلا

1392/10/9 10:46
نویسنده : کوثر
403 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روز موعود فرا رسید و ما شب ٢١ با اتوبوس راهی تهران شدیم و از فرودگاه امام خمینی تهران بریم به مقصد بغداد نزدیکای ساعت ٧ بود که رفتیم ترمینال کاوه و تا اومدن اتوبوسمون و اماده کنند و اسامی و بخونن نزدیکای ساعت ٩ شد و بالاخره جاگیر شدیم و به سمت تهران راه افتادیم تو پسر خوبی بودی تو اتوبوس و همیشه خداد خدا می کرد تو کربلا هم اروم و خوب باشی و همکاری کنی و خدائیش همیشه تو ساک  حملت دست من و بابایی و یا مامانجون و دایی ها بودی بالاخره رسیدیم تهران و رفتیم داخل فرودگاه تا مراحل جایگزینی مون تو هواپیما هم طی بشه خلاصه تا نزدیکای ظهر هم داخل فرودگاه بودیم تا دیگه اسامی مون و خوندن و رفتیم تو قسمت بازرسی و اماده بازرسی شدیم . هرکسی شما را میدید با تعجب می پرسید چند ماهت و چطور جرات کردین بیارینش و جواب ما این بود که خدا امام حسین به ما بخشیده است و خودش نگه دارش .

خلاصه ایست و بازررسی تمومو شد و رفتیم سوار هواپیما شدیم و تو داخل هواپیما خیلی گریه کردی حالا نمی دونم گرمت شده بود و یا حس بدی داشتی حالا خلاصه به هر طریقی بود ارومت کردیم و تا بالاخره رسیدیم بغداد و به محض پیاده شدن هم رفتیم داخل فرودگاه بغداد و شما باز هم بی تابی می کردی و اونجا واقعا هوا گرم بود و با مامان جون فضیله رفتیم یه گوشه از فرودگاه و یکم لباسات و کم کردیم و دست و صورتت و شستیم تا اروم شدی

 

ازاونجا هم یه ایست و بازررسی داشتیم و مهر کردن پاسپورتا که تموم شد یه اتوبوس داشتیم ما را برد کاظمین و اولین جای زیارتی مون کاظمین بود که اونجا هوای فوق العاده الوده داشت و محیطش پر از گرد و غبار که ما سعی می کردیم زیاد شما را بیرون نبریم هرچند دوروز بیشتر اونجا نبودیم و لی تو همون دوروز هم اگه می خواستیم ببریمت بیرون برات ماسک می زدیم و می رفتیم زیارت ولی خیلی جای قشنگی بود و وقتی ادم میره تازه عمق فاجعه را حس می کنه

بعد از کاظمین هم رفتیم سامرا و خیلی می ترسیدیم بخاطر بمب گذاری و لی خداراشکر خبری از بمب گذاری نبود تو اون روزی که ما انجا بودیم و به محض خارج شدن ما از سامرا گفتن که ورودی اش را بسته اند و بمب گذاری شده و خداراشکر خطر از سیرمون گذشته بود

خلاصه راهی کربلا شدیم ونزدیک یک هفته اونجا بودیم و مرتب می رفتیم حرم و زیارت البته بخاطر اینکه شما گرمازده نشی من یا صبح زود میرفتم زیارت یا غروب و برای نماز شب که خنک تر بود البته هواش خوب بود ولی برای شما گرم بود خلاصه این چنمد روزی که کربلا بودیم جاهای زیارتی که داخل شهر کربلا بود و رفتیم و همه را به ترتیب زیارت کردیم و شما را هم زیارت می دادیم و خوشحال بودم از اینکه توانسته ام این چند روز و به خوبی پشت سر بذارم و هم چنین شما بالاخره بعد از گذشت یک هفته مون باید می رفتیم سمت نجف و ما خیلی غصه داشتیم که باید شهر کربلا را ترک کنیم واقعا باید رفت و ازنزدیک دید تا بفهمی ائمه چه زجری کشیده ند . بالاخره رفتیم سوار اتوبوس شدیم و راهی شهر نجف شدیم و نزدیکای ظهر بود رسیدیم نجف و واقعا چه حرم و بارگاه زیبایی دارد حضرت علی پدر یتیمان و به مدت ٣ روز هم اونجا بودیم و میرفتیم زیارت و بر می گشتیم روی هم رفته خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت انشالله دوباره بتوانیم بریم زیارت کنیم چون برای بار اول انگار انسان خواب و متوجه نیست که چه جاهایی داره می ره

امیدوارم قسمت هرکه ارزوش و داره بشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)