، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

سبحان بهرامی جلفائی

سلام مامان سبحان هستم دوست دارم خاطراتشو ثبت کنم

از دوماهگی به بعدت

شما خیلی پسر خوبی بودی ولی تنها مشکلت این بود که دلدردی بودی و من خبر نداشتم و شبها یه ریز گریه می کردی و اصلا نمی خوابیدی تا اینکه بردمت دکتر و فهمیدم که کوچولوی نازم دلدرد داشته بمیرم الهی واست یه سری دارو نوشت و من از خوردن لبنیات منع کرد همچنی از خوردن حبوبات ولی چاره ای نبود باید به این چیزها هم عادت می کردی و این دلدردت تا 4 ماهگی همراهت بود ولی به لطف خدا کم کم خوب شدی
26 آذر 1392

تلویزیون خریدنمون

شما خیلی خوش قدم بودی و با اومدنت ما تصمیم گرفتیم که تلویزیون ال سی دی بخریم و خدارا شکر خردیدم فردای اون شب ختنه کردنت رفتیم واسه انتخاب میز تلویزیون خلاصه بعد از اون همه گشتن یه میز به سلیقه خودم و بابایی انتخاب کردیم و اومدیم خونه و بعد از خریدن انتن تماس گرفتیم تا از نمایندگی بیان واسم وصل کنن و بالاخره تلویزیون دار شدیم
26 آذر 1392

ختنه کردن نی نی

بالاخره بعد از تموم شدن زردی تون و یکم جون گرفتنت تصمیم گرفتم ببرمت واسه ختنه کردن چون شنیده بودم هرچی زودتر این کار انجام شه واسه خودتون بهتره خلاصه تماس گرفتم به بیمارستان عسگریه و نوبت زدم واسه ٢١ اسفند که دقیقا شما ٢١ روزت بود و به همراه مامان جون فضیله رفتیم بیمارستان و پذیرش شدیم و منتظر موندیم که صدامون کنن خلاصه صدات کردند و مامان جون بردنت تو اتاق به همراه چند تا نی نی دیگه من پشت در مونده بودم و خیلی استرس داشتم که شما چیکار می کنی از پسش بر میایی یا نه ولی شما پسر قوی بودی البته خیلی گریه کرده بودی و مامان جون و از گریه های تو گریه اش گرفته بود تا بالاخره کارشون تموم شد و اوردنت بیرون . توصیه کرده بودن یه قطره استامینوفن بهت بدیم ...
21 آبان 1392

خاطه زایمان

بالاخره روز دکترت فرا رسید و من بدون هیچ دردی با مامان جون فضیله راهی بیمارستان شدیم . طبق معمول فکر می کردم میرم چکاپ و وسیله با خودم بر نداشتم بعد که رفتم و نوبتم به خانم دکتر سونو را نشون دادم گفتش اب کیسه ابت خیلی کم شده ودیگه نمی تونم بیشتر از این نگه داریم بچه رو و باید بری زایمان من که اصلا امادگی نداشتم ناگهان یه حس ترس تو وجودم افتاد و گفتم اخه من امادگی ندارم خانم دکترم گفت سریع برو کارای زایمان بکن تا من مریضام و ویزیت می کنم میام بالا سرت . اعصابم خیلی خورد شده بود و هی می رفتم و میومدم به دکترم میگفتم حالا نمیشه یه هفته دیگه بیام اونم میگفت دختر مگه بچه ات و نمیخوای باید بری سریع بستری شی تا این و گفت فهمیدم قضیه جدی با مامان رف...
16 شهريور 1392

آمپول تیروئید

بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدیم بهمون گفتن بین روز 3 تا 5 باید برین مرکز بهداشت آمپول تست تیروئید بدید دیگه روز پنجمت بود که من و مامان جون فضیله به اتفاق بابا اسماعیلت رفتیم مرکز بهداشت خانه اصفهان و اونجا ازت تست گرفتن و گفتن اگه مشکلی باشه خبر میدیم من که اصلا دلم طاقت گریه هات و نداشت تو رو سپردم به مامان جون فضیله که ببردتداخل اتاق اونم بدتر از من با هرگریه تو یه گوله اشک ریخته بود و اومد بیرون که خدا راشکر مشکل تیروئید نداشتی . ولی همونجا از خانم پرسیدم که معاینه ات کنه ببینه زردی داری چون حس می کردم زردی داری اونم گفت من احساس میکنم داره ولی برای اطمینان خاطر یه مرکز بهداشت تو دروازه شیراز بهمون نشون داد که رفتیم اونجا با یه دستگا...
16 شهريور 1392

به خاطر نی نی جونم مرخصی گرفتم

نی نی خوبم تا الان خدارا شکر همه چیز خوب پیش رفته ولی دیگه خودم نمیتونم بیام سر کار و تصمیم گرفتم که این 1 ماه اخر و تو خونه بمونم و استراحت کنم تا اخر دی اومدم سرکار و ماه بهمن و به استراحت تو خونه پرداختم برام خیلی سخت بود که بخوام توی خونه باشم ولی چاره ای نبود و مجبور بودم سر خودم یه جورایی گرم کنم تا به شما اسیبی نرسه همچنان هفته ها از پی هم میگذشتند و منتظر دیدنت بودم تا هفته اخر ماه بهمن که خانم دکترت واست سونو نوشت تا وضعیتت و چک کنه که من طبق سری های گذشته رفتم درمانگاه اریاه پیش دکتر اسماعیلی و سونو انجام داد. دکتر اسماعیلی گفت همه چیز خوب پیشرفت کرده و میتونی زایمان طبیعی انجام بدی و اگر بخوای سزارین هم بشی باید زودتر زایمان کنی ...
4 شهريور 1392

صدای قلب نی نی ام

دیروز رفتم دکتر و ازش اجازه گرفتم تا صدای قلبت و ضبط کنم تا بزارم تو وبلاگت  اینم صدای قلب کوچولوت    http://s1.picofile.com/file/7613744943/%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%B0%DB%B0%DB%B0%D8%B1.amr.html     ...
20 دی 1391